استفان شیفمَن، از معروف‌ترین مربیان فروش در دنیا، در کتاب «سوال کنید، بفروشید» می‌نویسد: چند ماه پیش به یک مرکز خرید در کالیفرنیا رفتم و چون دنبال یک کمربند خوب می‌گشتم، وارد یکی از شعبه‌های بروکس بِرادِرز شدم. دقیقا خاطرم هست که فقط می‌خواستم یک کمربند بخرم و نه هیچ چیز دیگری.

درست خاطرم هست که ساعت ۹ صبح شنبه بود و فروشگاه بروکس بِرادِرز تازه باز کرده بود. برای همین یک راست سراغ تنها کارمندی که داخل فروشگاه بود، رفتم و از آنجایی که یک نیویورکی هستم و حوصله صحبت‌ طولانی را ندارم، به او گفتم: یک کمربند خوب می‌خوام.

آن مرد هم با مهربانی و لبخند، بدون آن که سوالی از من بپرسد، فقط گفت: کمربندهایمان در آن قسمت از فروشگاه هستند. من هم به قسمتی که فروشنده به آن اشاره کرده بود، رفتم، کمربندها را بررسی و یکی از آنها را انتخاب کردم و پیش آن فروشنده که اکنون پشت صندوق ایستاده بود، برگشتم.

این بار، فروشنده از من پرسید: چگونه می‌خواهید پولش را پرداخت کنید؟ من هم پاسخ دادم با کارت بانکی و سپس کارتم را به او دادم.

بعد از این مکالمه خیلی کوتاه و خرید کمربند، چون دنبال یک ساعت رومیزی حدودا ۲۰ دلاری بودم، وارد شعبه سیرکوییت سیتی، از بزرگ‌ترین فروشگاه‌های لوازم برقی و الکترونیکی شدم.

وقتی وارد شدم، دختر جوانی که دم در ایستاده بود، به من سلام کرد و خوشامد گفت. من که باز هم اخلاق نیویورکی‌ام گل کرده بود، فقط گفتم: یک ساعت رومیزی می‌خوام.

آن فروشنده پاسخ داد: چه خوب، اتفاقا مجموعه بزرگ و جذابی از ساعت‌های رومیزی داریم که می‌توانم نشان‌تان بدهم. سپس همراه من آمد تا آن مجموعه را به من معرفی کند.

بعد از یکی دو دقیقه و در حالی که مشغول بررسی ساعت‌ها بودم، فروشنده رو به من کرد و گفت: می‌توانم سوالی از شما بپرسم؟ پاسخ: بله.

فروشنده پرسید: فقط از روی کنجکاوی می‌خواهم بپرسم چرا فروشگاه ما را انتخاب کردید؟ گفتم: چون می‌خواهم یک ساعت رومیزی بخرم.

فروشنده پرسید: چرا امروز می‌خواهید یک ساعت رومیزی بخرید؟ پاسخ دادم: چون امروز به خانه جدیدمان نقل مکان میکنیم و می‌خواهم یک ساعت رومیزی جدید برای آنجا بخرم.

فروشنده پرسید: چه خوب، مبارک باشه؛ آیا در خانه جدیدتان سینمای خانگی دارید؟ بعد از این سوال بود که یادم آمد در خانه جدیدمان سینمای خانگی هم نداریم. پس از آن فروشنده خواستم سینماهای خانگی‌شان را هم به من نشان بدهد.

فروشنده پس از آن چند سوال دیگر هم پرسید و من را مجاب کرد که باید چیزهای دیگری هم برای خانه جدیدمان بخرم. بعد از تقریبا دو ساعت گشتن در آن فروشگاه، بیش از ۲ هزار دلار خرید کردم و از فروشگاه خارج شدم.

بعد از آن بود که علی‌رغم تاکید فراوان روی اهمیت سوال پرسیدن از مشتریان در سمینارهایم، شخصا متوجه شدم که این مهارت چقدر به افزایش فروش ما کمک می‌کند.